لمس ناشناس4(صحنه دار )

دلی · 21:11 1403/01/01

خب خب سلااااااللم ببینید کی امده عزیز دلتون امده😂❤️

خودم میدونم خیلی طولش دادم ببخشید واقعا ولی سرم اینقد شلوغ بود آخه امتحانات میان ترم و زبانکده و کلاسای بیرون و اینا نشد پارت بدم دیگ 

خب یه چی در مورد رمانه 

اصن یادم رفته در مورد چی بوده🫥😂

دو اینکه نمیتونم منحرفی بدمش چون ماه رمضونه و واقعا زشته شاید بعضیا روزه باشن و نتونن بخونن البته خودمم روزم ها 

سه اینکه به نظرتون تو رمان شخصیت های جدید وارد کنم یا نه 

 

و در آخر عیدتون مبارک یادم رفت اول بگمش😂😘

حب بریم ادامه و در حد توانتان لایک و کامنت بدید خوشحال میشم 

 

 

 

ایلین:

پپف چقد لباس داشتم و خودم خبر نداشتم 

اون غوله هم عین اجل معلق پیش در ایستاده 

منتظرمه یعنی واقعا راننده‌اش هم مثلش رو محن  آدم از خود راضی مغرور 

ااااااااااایش من اینو چجوری تحمل کنم خدا بیخیال هرچی بادا باد

با خستگی تمام آماده شدم برای رفتم به اون عمارت کذایی 

از پله ها پایین رفتم از در حیاط ک امدم بیرون اون غول در برام باز کرد تا سوار بشم خو میزاشتی برسم به ماشین 🫥🫥🫥

خلاصه سوار شدم و بعد از یک ساعت رسیدم به مقصد مورد نظر ک خانه اون خان مغوله

آیا این خونه زیبا برای اون زهر مار زیاد نی خدایا به من میدادیش من به این گوگولی خوبی 

هعی به کیا پول میدی ناموصن 

 

وارد ک شدم دیدمش پا رو پا انداخته نشسته رو مبله انگار فتحعلی شاهه والا کسی نبود بهش بگه از منبر بیا پایین حیف کارم گیرشه

والا 

....:بیا بشین 

اگه نمیگفتی نمینشستم مثلا  ایش 

رفتم روی مبل روبه رویی عین یه دختر خانم محترم نشستم 

.....:خب آماده باش عصر عاقد میاد صیغه رو بخونه 

خوبه صیغس عروسی نیس یه جوری میگه آماده باش انگار چیه 

آیلین:باش

....:باش ن از این به بعد فق چشم میشنوم

 

یعنی آدمو مگس گاز بگیره ولی جو نگیره 

😒

 

 

 

خب فعلن تا اینجا باشه 

میدونم این پارت زیاد خوب نبود ولی سعی میکنم پارت های بعدی خوب باشه